محل تبلیغات شما



یک بغل حسرت و آه 

هاله ای از احساس 

می دهد آزارم 

و من اینک اینجا 

در میان همه ی عالم و آدم 

تنها .

و چه لذت دارد 

غم بی اشکی چشمان 

هوس آلودم (غبار آلودم)

و نگاهی که دگر 

عشق فراموشش گشت

و همان لعبت ناب 

که به یغما برده ست 

بوسه ی گرمت (م) را

یک بغل حسرت و آه .

طوری زندگی کن که حسرت نخوری و فرصتهای زندگی رو از دست رفته نبینی یه چیزایی تو زندگی خارج از کنترل خودمونه ولی ما در قبال بخشهایی که خودمون رقمشون میزنیم مسئولیم. هم نسبت به دیگران و هم خودمون. و بدترین حالتش اون قسمت لطمه زدن به خوده . آی درد داره . آی درد داره


من از اینکه تو خوشبختی نه آرومم نه دلگیرم
یه جوری زخم خوردم که نه می مونم نه میمیرم
تمام آرزوم این بود یه رویایی که شد دردم
یه بارم نوبت ما شد ببین چی آرزو کردم
یه عمره با خودم میگم خدارو شکر خوشبخته
خدارو شکر خوشبختی چقد این گفتنش سخته


نه اینکه تو نمیدونی ولی این درد بی رحمه
یه چیزایی و تو دنیا فقط یک مرد میفهمه
تمام روز میخندم تمام شب یکی دیگم
من از حالم به این مردم دروغای بدی میگم
یه عمره با خودم میگم خدارو شکر خوشبخته
خدارو شکر خوشبختی چقد این گفتنش سخته


بقول مهران مدیری میهمان داریم چه میهمانی ‌ 

 البته با این تفاوت که بنده ی کمترین باید عرض بنمایم (تولد داریمممممم چه تولدی) 

یه روزایی برای همه ی عمر تو ذهن آدم بُلد میشه روزایی که نمیشه در اون شاد نبود و از وجود یه سری آدمها خوشحال نبود. امروز هم یکی از اون روزهای خداست که میتونه خاص باشه. برای هر کسی که بهونه ای برای شاد بودن داره. اسفندماهه هر سال که شروع میشه میفتم به شمارش مع برای وارد شدن به این تاریخ ====》 هشتم اسفند ماه ، هر سال. تا بدونی برای من هم خاصه !

سنگ صبورم ، رفیق روزهای تلخ و شیرین ِ سالهای سال تولدت مبارک. امیدوارم که همیشه سلامت باشی و خدا تو رو برای عزیزانت حفظ کنه. باوفای دوست داشتنی از صمیم قلبم تولدت رو تبریک میگم و مثل تمام لحظات که آرزومند زندگی خوب و لبریز از عشق و رفاه برای تو هستم . جمله بندیم کمی بهم ریخته ست ولی تو می فهمی من چی میگم :-) 

 


نمیدونم چند روز و چند شب طول کشید تا دوباره به زندگی برگردم .تا باز بخاطر بیارم حتی این زندگی ارزش شکرگزاری رو داره . همیشه میگفتم چیزی برای از دست دادن ندارم ولی باز وقتی جدال بین مرگ و زندگی بود من دلم میخواست نمیرم و هنوز نفس بکشم. با همون ریه ی داغون که به زور اکسیژن رو میبلعید و لک و لک میکرد . بعد سالها این اولین باری بود که چهارم مرداد به یادت بودم و نتونستم برات نشونه بزارم :-) همدردت نبودم.
دنیای این روزای من پر از تلاطم و فراز و نشیب جالبیه که تا میخوام به خودم بیام و یه تلاطم رو حل کنم مث موج طوفانیه دریا بعدیش هم میاد. ناشکر نیستم،ولی کمی تا قسمتی گله مندم از خدا،بازم میگم ناشکر نیستم خدا،یه کم جنبه انتقاد و داشته باش خداجونم،اصلا ولش کن،مرسی بابت هرچی که دادی و هر چی که هنوز ندادی! خستگیهای توی جونم رو با هزار امید و آرزو تحمل میکنم بار سنگین مسولیت رو که هر روز دوبرابرِ تورم اقتصاد کشورمون سیر صعودیش رو طی میکنه با هزار امید و ارزو تحمل
سلام سلامی به گرمیه همین الان که دمای 38 درجه رو دارم تجربه میکنم بدون کولر و پنکه. اسم این پست رو گذاشتم کارزار زندگی نمیدونم واقعا کارزار هست یا نه؟اما بی شک اوقات بیشتر زندگیم به صورت کارزار گذشته،یا با خودم یا با دیگران،که به جرات میتونم بگم بخش بزرگی از اوقاتم در جدال با خودم هست. دلم نمیخواد اینجوری باشه(در واقع باید بگم دلم نمیخواست اینجوری باشه)اما این سیب برای من این شکلی چرخید و به من رسید،چه میشه کرد؟همینه که هست،آستانه صبر و تحمل رو باید
صبح برای کار بیمه رفتم دفتر نمایندگی که متاسفانه نماینده ی بیمه نبود و گفتن دو ساعتی طول میکشه تا بیان . دیدم زمان دارم و بعد از مدتها قدم ن رفتم سمت ساحلی که با سنگهای سدشکن محصور شده . اون بالا یه جایی رو برای نشستن انتخاب کردم و نشستم . دریای خروشان و آبی که دیگه به رنگ آبی نبود . اثری از هیچ موجود زنده ای نبود جز من (بر فرض زنده بودنم البته) و چندتایی پرنده که سوار بر موج بالا و پایین میشدن ‌.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روماتولوژی کودکان اصفهان