نمیدونم چند روز و چند شب طول کشید تا دوباره به زندگی برگردم .تا باز بخاطر بیارم حتی این زندگی ارزش شکرگزاری رو داره . همیشه میگفتم چیزی برای از دست دادن ندارم ولی باز وقتی جدال بین مرگ و زندگی بود من دلم میخواست نمیرم و هنوز نفس بکشم. با همون ریه ی داغون که به زور اکسیژن رو میبلعید و لک و لک میکرد . بعد سالها این اولین باری بود که چهارم مرداد به یادت بودم و نتونستم برات نشونه بزارم :-) همدردت نبودم. یک بغل حسرت و آه ...
15 _ تو ، ماه، پنجره_
تنها برای سنگ صبورم ....
زندگی ,لک ,مرداد ,باز ,رو ,باری ,و لک ,میبلعید و ,رو میبلعید ,اکسیژن رو ,لک و
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت